محبت و آثار آن
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبرکاته) در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ 92/10/25، مطابق با سیزدهم ربیع الاول 1435 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
محبت آثاری دارد و هر کس به طور فطری میفهمد که باید در برابر محبوب چه کند. از جمله اینکه محب میخواهد کاری کند که محبوب خوشش بیاید و او را دوست بدارد. همانگونه که در گذشته اشاره شد رابطه بین محبت و آثار آن یک رابطه زیگزاگ و دوطرفه است. از یک سو محبت منشأ آثار محبت است و باید محبت باشد تا این آثار ظاهر شود، و از سوی دیگر از آنجا که این آثار، افعالی اختیاریاند، خود باعث ازدیاد محبت میشوند. یکی از آثار محبت، راز و نیاز با محبوب است. محب همیشه به دنبال فرصتی برای اظهار محبت به محبوب است. درباره خدای متعال نیز این قضیه صدق میکند و اگر این محبت صادقانه باشد، کمابیش این آثار ظاهر میشود. ظهور این آثار باعث افزوده شدن محبت میشود و همان رابطه زیگزاگ اینجا نیز برقرار است. هر قدر بنده بیشتر این لوازم را انجام بدهد، محبت بیشتر میشود و هر چه بیشتر محبت پیدا کند٬ بیشتر میخواهد با خداوند ارتباط پیدا کند.
آثار محبت از نگاه روایات
در روایات نیز بر این معنا تأکید شده است که محبت خدا اقتضا دارد که بنده در مقابل خدا خاشع باشد، اشک بریزد و با او مناجات کند. در یکی از روایاتی که در جلسات گذشته خواندیم نیز این مضمون بود که خداوند به یکی از صدیقین وحی کرد که من بندگانی دارم که آنها مرا دوست میدارند و من نیز آنها را دوست میدارم، همانهایی که در طول روز منتظر غروب آفتاباند تا با تاریک شدن هوا، فرصتی برای راز و نیاز و خلوت با من پیدا کنند. در روایت دیگری خداوند به حضرت موسی علیهالسلام وحی میکند: یَا مُوسَى هَبْ لِی مِنْ عَیْنِکَ الدُّمُوعَ وَمِنْ قَلْبِکَ الْخُشُوعَ وَمِنْ بَدَنِکَ الْخُضُوعَ، ثُمَّ ادْعُنِی فِی ظُلَمِ اللَّیْلِ تَجِدْنِی قَرِیباً مُجِیباً [1]. خداوند بنابر این روایت، سه سفارش به حضرت موسی میکند: اول اینکه از چشمانت به من اشک من هدیه کن! یکی از چیزهایی که محب دوست دارد این است که هدیهای به محبوبش بدهد. خداوند میفرماید: اگر مرا دوست داری، به من اشک چشم هدیه کن. وَمِنْ قَلْبِکَ الْخُشُوعَ؛ دل شکسته باش! در دلت احساس خشوع و شکستگی نسبت به من داشته باش! وَمِنْ بَدَنِکَ الْخُضُوعَ؛ بعد از خشوع قلب، بدنت نیز خضوع داشته باشد. در خطابی دیگر درباره حضرت عیسیبنمریم (ع)، خداوند تعبیر «تبصبص» را آورده است و فرموده است: واعْلَمْ أَنَّ سُرُورِی أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَیَّ. [2]
سگ با اینکه نجس العین است، صفات خیلی زیبایی دارد و در برخی روایات سفارش شده است، که این صفات را از سگ یاد بگیرید. یکی از این صفات وفاداری است و صفت دیگر نهایت خضوع در مقابل صاحبش است. سگ در مقابل صاحب خود صورتش را به زمین میمالد و دمش را تکان میدهد و اطراف صاحبش میچرخد. به این حالت سگ تبصبص میگویند. اینکه در روایات سفارش شده که بعد از سجده شکر، صورت را به خاک بگذارید، نیز تجسم همین حالت تبصبص است. البته خداوند کمبودی ندارد که با اظهار خضوع، عبادت و یا گریه و زاری ما جبران شود. امام حسین علیهالسلام در دعای عرفه خطاب به خداوند میفرماید: الهی تقدس رضاک ان تکون له علة منک فکیف یکون له علة منی؛ خدایا! رضایت تو بالاتر از این است که خودت، علتی برای آن ایجاد کنی، چه رسد به اینکه من کاری کنم که تو راضی بشوی. من چه هستم و چه دارم که کاری کنم که تغییری در حال تو ایجاد کنم و تو را خرسند کنم؟ البته تعبیر ابتغاء مرضاة الله و اینکه خدا راضی میشود، تعبیر صحیحی است، اما حقیقت آن بالاتر از این است که ما فکر میکنیم، و رضایت خدا معلول کار ما نیست. در فرمایشات امیرمؤمنان علیهالسلام است که: الَّذِی لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا؛ [3] اینگونه نیست که خداوند حالتهایش تغییر کند، نه تغییری در حال خدا پیدا میشود و نه ما علت پیدایش حالتی برای خدا میشویم. ما هر چه داریم، همه فقر است و چیزی نداریم که به او بدهیم. ولی تعبیری که برای ما درباره رابطه خدا و این عبادات قابل فهم است، همین است که کاری کنید که خدا خوشحال بشود. این کلام به این معناست که چون کمال شما در اینگونه کارهاست، محبت خدا به اینها تعلق میگیرد وگرنه نفعی برای او ندارد. اینکه خداوند به حضرت موسی میفرماید اشک چشمت را به من هدیه کن، به این معنا نیست که خدا نیازی به اشک چشم ما دارد، بلکه کمال ما به این است که در مقابل خدا خاکسار باشیم.
اقسام گریه
گریهی خوف
خوب است در این جلسه مقداری درباره این کلام که خداوند میفرماید هب لی من عینک الدموع، توضیح بدهیم. معمولا تصور ما درباره گریه در پیشگاه الهی و عبادت و راز و نیاز با او، گریه خوف است. وقتی انسان به فکر جهنم و عذابهای سخت آخرت میافتد و آنها را در مقابل خود ممثل میکند، حالت خوف و خشیت برای او پیدا میشود. در این حالت از خدا میخواهد که از گناهان او بگذرد و او را عذاب نکند. این چیزی است که عموم مردم درباره گریه کردن در مقابل خدا میتوانند تصور کنند. ولی گریههای اولیای خدا در مقابل خدا منحصر به این نوع نیست و شاید این نوع، پایینترین مرتبه از گریههایی باشد که در مقابل خدا انجام میگیرد. البته همین مقام نیز، مقام بسیار بالا و ارزشمندی است و نشانه این است که فرد به قیامت و وعده و وعیدهای آن باور دارد و تعبیرات قرآن کریم و روایات در اینباره را مبالغه نمیداند؛ تعبیراتی از قبیل: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ؛ [4] خداوند متعال به فرشتگان و موکلان جهنم خطاب میکند که این گنهکار را بگیرید. او را با زنجیری به طول هفتاد ذراع [5] میبندند و به جهنم میبرند. این نص قرآن است. وقتی انسان این آیات را تصور کند، میگوید: من تاب ندارم که یک لحظه دستم به بخاری بخورد، چگونه این آتشها را میتوانم تحمل کنم؟! البته اینکه انسان این معانی را تصور کند و در مقابل خداوند گریه کند که او را نجات بدهد، بسیار خوب است، ولی نباید فکر کنیم که مسأله فقط همین است.
گریهی خسران
یکی دیگر از انواع گریه هنگامی است که انسان احساس کند ورشکسته شده است. در این گریه صحبت از ترس از عذاب و چیزی که بعدها میآید نیست بلکه انسان از روی حسرت و درماندگی ناله سر میدهد و اشکش جاری میشود. شاید بهترین تعبیر برای این نوع از احساس، احساسِ باختن و خسران باشد. اگر انسان فکر کند و برایش مجسم شود که عمرم را باختهام؛ سرمایهای داشتم که کارهای بسیاری میتوانستم با آن بکنم؛ سرمایهای که هر ساعتی از آن بیش از میلیاردها سکه طلا ارزش داشت. وقتی انسان درست فکر کند که من در بهترین ایام عمرم، در جوانی، با نشاط، قدرت بدنی، آمادگی ذهنی و سلامت فکر و بدن، سرمایهای داشتم که میتوانستم این همه سود ببرم، اما آنها را صرف چه کردم؟ نه تنها سودی برایم نداشت بلکه به ضعف بدنی نیز مبتلا شدم و چه بسا امراضی نیز به دنبالش آمده است. حال سرمایه را باختهام و نمیدانم چقدر دیگر عمر دارم و شاید همین الان ملکالموت آمد. این حالت خسران است. شاید در این گزارشهای ورزشی دیده باشید که گاهی کسانی که میبازند، گریه میکنند. پهلوان است، اما وقتی میبازد، گریه میکند! این گریه به خاطر ترس از عذاب نیست. کسی نمیخواهد او را کتک بزند. این گریه بهخاطر احساس باختن است. میبیند سرمایهاش را از دست دادهاست، چند سال زحمت کشیده بوده تا در این مسابقه برنده شود، ولی نشده است. به طور طبیعی اشک از چشمانش جاری میشود. این هم نوعی اشک است و شاید اهمیت این اشک از نوع اول بیشتر باشد.
گریهی شرم
گریه دیگر هنگامی است که انسان به زشتی گناهان خود بیاندیشد. فکر کند که من چه هستم و خدا کیست و چقدر به من نعمت داده و چقدر مهربانی کرده است. حال بهخاطر خیر خود من، به من دستوراتی داده و من چقدر بیشرم هستم که در حضور چنین خدایی با او مخالفت میکنم. در این گریه صحبت از این نیست که نعمتی را از دست دادهام، صحبت از این است که من چقدر بیشرم و پستم. این احساس از دو قسم قبل بالاتر است. در دعای بعد از زیارت امام رضا سلاماللهعلیه نیز میخوانیم که اللهم انی استغفرک استغفار حیاء. برای کسانی که معرفت داشته باشند، این حالت کشندهتر از حالت قبلی است. ارزش این اشک هم بسیار بیشتر از اشک از روی ترس عذاب است. آنجا ترس از عذاب بود و انسان به دنبال این بود که عذاب نشود، اما این حالت یک رابطه مستقیم با خداست و فرد بدون واسطه از خود خدا خجالت میکشد.
گریهی محبین
این گریه مخصوص محبان و مشتاقان است. کسانی که وارد وادی محبت میشوند، از همان ابتدا حالت راز و نیاز دارند و احساس جدایی و فراق رنجشان میدهد و اشکشان جاری میشود. یکی از رساترین تعبیرات در اینباره، این فراز از دعای کمیل است که در آن امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَسَیِّدِی وَمَوْلَایَ وَرَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِک؛ گیرم که بر عذاب تو صبر کردم، اما بر فراق تو چگونه صبر کنم؟!
مرحوم صدوق در کتاب عللالشرایع از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل میکند که: بَکَى شُعَیْبٌ علیهالسلام مِنْ حُبِّ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ بَصَرَهُ؛ شعیب در اثر محبت خدا آن قدر گریه کرد تا نابینا شد. پس خداوند چشمش را به او برگرداند و بینا شد. ثُمَّ بَکَى حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ؛ باز آن قدر گریه کرد که دوباره کور شد و خداوند باز بینایی را به او بازگرداند. بار سوم آن قدر گریه کرد که باز نابینا شد، فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ. فَلَمَّا کَانَتِ الرَّابِعَةُ أَوْحَى اللهُ إِلَیْهِ بار چهارم که مشغول گریه کردن شد خدای متعال به او وحی کرد: [6] یَا شُعَیْبُ إِلَى مَتَى یَکُونُ هَذَا أَبَداً مِنْکَ؟ تا چه وقت میخواهی گریه کنی؟ اگر این گریه از ترس جهنم است، من تو را از آتش جهنم پناه دادم و اگر شوق به بهشت موجب گریه تو شده، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم. چرا این قدر گریه میکنی؟ قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی مَا بَکَیْتُ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِکَ وَلَکِنْ عَقَدَ حُبُّکَ عَلَى قَلْبِی؛ شعیب گفت: خدایا تو خود میدانی که این گریههای من نه از ترس آتش جهنم است و نه از شوق به بهشت و نعمتهای بهشتی. محبت تو بر دل من گره خورده و تا تو را نبینم آرام نمیگیرم. فَأَوْحَى اللهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِ أَمَّا إِذَا کَانَ هَذَا هَکَذَا فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُکَ کَلِیمِی مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ [7]؛ خدای متعال نیز به او وحی کرد حال که چنین است، من همسخن خودم، موسی را خادم تو میکنم. و این شد که موسی از مصر فرار کرد و به مدین آمد و دختران شعیب را دید و آنجا هشت یا ده سال ماندگار شد. این مزدی بود که خدا در دنیا به او داد که پیغمبر اولوالعزمی مثل حضرت موسی را خادم او کرد تا برایش شبانی کند. این همان گریهای است که خداوند از پیامبر خود، حضرت موسى میخواهد که به من هدیه بده! روایتی که در جلسه گذشته خواندیم نیز درباره همین افراد است که خداوند میفرماید: انا خاصة للمحبین؛ من اختصاصا برای محبین هستم. چنین کسانی شبانه روزشان و فکر و ذکرشان خداست و روزها منتظرند تا شب بشود تا به عبادت خدای متعال بپردازند. آن وقت میگوید: هَبْ لِی مِنْ عَیْنِکَ الدُّمُوعَ وَمِنْ قَلْبِکَ الْخُشُوعَ وَمِنْ بَدَنِکَ الْخُضُوعَ ثُمَّ ادْعُنِی فِی ظُلَمِ اللَّیْلِ تَجِدْنِی قَرِیباً مُجِیباً. در این شرایط، وقتی در تاریکیهای شب مرا صدا بزنی، خواهی دید من خیلی نزدیکم و تو را اجابت میکنم.
پروردگارا تو را به مقام کسانی که دل در گرو محبت تو داشتند، شمهای از این معانی را به دلهای ناقابل ما نیز عنایت بفرما!
پینوشتها:
[1] بحار الأنوار، ج67، ص 15.
[2] الکافی، ج2، ص 502.
[3] نهجالبلاغه، ص96.
[4] الحاقة، 30-32.
[5] 35 متر
[6] البته اینگونه گفتوگوها بین محب و محبوب رازهایی دارد. یکی از رازهایش این است که امروز من و شما نقل کنیم و بگوییم چنین جریانی بوده است وگرنه خداوند از همه چیز آگاه است و به سؤال نیاز ندارد.
[7] علل الشرائع، ج1، ص 57.
بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين
کلمات کلیدی :
جبهه فرهنگی مردمی البرز, هیئت محبین المهدی (عج) منطقه چهارصددستگاه کرج, تشکل مردم نهاد جوانان کرانه نور هدایت, باشگاه فوتسال انصار ولایت
مجوسان ستایشگر عیسای نوزاد که بودند؟
در سنت مسیحی بر اساس خبری که در باب دوم انجیل متّی آمده است در هنگام تولد حضرت عیسی (ع) سه نفر مجوس (زرتشتی) از حوالی ایران به اورشلیم و سپس بیت لحم رفتهاند و هدایایی به حضرت عیسای نوزاد تقدیم کردهاند. آیا این واقعه صحت دارد؟ آیا ممکن است پس از دو هزار سال از هویت این افراد تحقیق کرد و از نیّت آنها پرسید؟ آنها آن مسافت دور را چگونه و به چه قصدی به بیت لحم مسافرت کردهاند؟ راقم این سطور گرچه یک مسلمان است ولی پس از تحقیقات وافر به وقوع این واقعه اعتقاد یافته و توانسته به نتایج بدیعی در این خصوص دست یابد.
نویسنده: امیر اهوارکی
به وقت تولد حضرت عیسی (ع) در شهر بیت لحم، سه ایرانی به کمک ستارگان از تولد آن حضرت باخبر شده و به آنجا رفتند و هدایایی به حضرت مریم (س) تقدیم نمودند. مسیحیان این سه نفر را به «سه پادشاه» (the three kings) یا «سه مرد عاقل» (the three wise men) ملقب کرده و حتی نامهایی نیز به آنها نسبت دادهاند: بالتازار (بل تصّر)، مِلکور (ملکیور)، گاسپر (یاسپر) 1(Balthassar, Melchior, Gaspar). در خصوص اینکه این مجوسان که بوده و از کجا آمدهاند بحث و نظرهای گوناگونی درگرفته است، ولی هنوز هیچ قطعیتی در این خصوص وجود ندارد.
روایت واقعه در انجیل متّی
واقعهی آمدن مجوسان به دیدار عیسای نوزاد، سراسر باب دوم از انجیل متی را به خود اختصاص داده است. خلاصه ماجرا این است که پس از تولد حضرت عیسی (ع) در بیت لحم، چند نفر مجوس از سمت مشرق به اورشلیم میآیند و میپرسند: «کجاست آن تازه مولود که پادشاه یهود است؟ ما ستارهی او را در مشرق دیده و برای پرستش (تکریم) او آمدهایم.» پس هیرود پادشاه و مردم اورشلیم از این خبر مضطرب شدند. هیرود از کاهنان یهود پرسید: «مسیح کجا باید متولد شود؟» آنها با بررسی کتب خود گفتند: «در بیت لحم». آنگاه هیرود مجوسان را به حضور طلبیده از ظهور آن ستاره پرسید و گفت: «به بیت لحم بروید و چون او را یافتید مرا نیز خبر کنید.» مجوسان به سمت بیت لحم رفتند و در راه، ستاره را مجدداً یافتند و خرسندانه آن را تعاقب نمودند تا به بیت لحم رسیدند.
ستاره در بالای منزلی ایستاد و آنها داخل شده طفل را با حضرت مریم (س) دیدند و بر او تعظیم کرده، هدایای خود یعنی طلا و کندر و مر را تقدیم نمودند. پس در خواب شب به مجوسان وحی رسید که به نزد هیرود بازگشت نکنند. لذا آنها از راه دیگر به وطن خویش مراجعت کردند. بعد از رفتن ایشان، فرشتهی خدا در خواب به یوسف (کفیل/ شوهر مریم) ظاهر شده گفت: «برخیز و طفل و مادرش را بردار و به مصر فرار کن و در آنجا بمان، زیرا هیرود میخواهد طفل را هلاک کند.» پس آنها به مصر رفتند. و چون هیرود دید که مجوسان بازنگشتند سربازانش را فرستاد تا تمام اطفال کمتر از دو سال را در بیت لحم بکشند. چندی بعد، هیرود نیز مرد و فرشتهی خدا در خواب، زمان بازگشت را به یوسف اعلام نمود. در مراجعت یوسف دید که اَرکیلا پسر هیرود حاکم یهودیه شده لذا به هدایت فرشته به استان جلیل در شمال فلسطین رفته، در شهر ناصره ساکن شدند.
بررسی واقعه
در میان اناجیل چهارگانه مسیحی (متّی، مرقس، لوقا و یوحنا)، این واقعه فقط در انجیل متّی دیده میشود. البته چون متن اناجیل مرقس و یوحنا از دوران رسالت حضرت عیسی (ع) آغاز میشود لذا در این خصوص تضادی با انجیل متّی پدید نیامده است. اما سؤال اینجا است که انجیل لوقا که تولد حضرت عیسی (ع) را با جزئیات ذکر کرده و نویسندهاش در همان ابتدا مدعی است که همه چیز را از آغاز، دقیق و به ترتیب خواهد نوشت (لوقا 1/ 3) چرا از این وقایع مهم سخنی نگفته است؟ وقایعی مانند: آمدن مجوسان به اورشلیم و بیت لحم به هدایت ستاره، کشتار کودکان بیت لحم به فرمان هیرود، مهاجرت عیسای نوزاد با خانوادهاش به مصر.
قصور نویسندهی انجیل لوقا نباید موجب تضعیف این خبر در انجیل متی شود. به هر حال اعتقاد بنده بر این است که این واقعه حقیقتاً رخ داده و خداوند آن مجوسان را از ایران برای دیدار عیسای نوزاد به اورشلیم و سپس بیت لحم آورده است تا اولاً مردم یهود را به تولد پیامبر جدید این قوم خبر دهد و ثانیاً برای مقاصد چندی که در ادامه خواهد آمد. بنده حتی گمان دارم که در خصوص این واقعه اشارهای ظریف در قرآن مجید نیز وجود دارد (مؤمنون/ 50 و 51) که در جای خود به آن خواهیم پرداخت.
انجیل متی تعداد مجوسان را ذکر نکرده است ولی آنها در سنت مسیحی سه نفر دانسته شدهاند. شاید به این دلیل که آنها طبق نقل انجیل متی، سه هدیه (طلا، کندر، مر) به عیسی (ع) تقدیم کردهاند. ما نیز همین رقم را میپذیریم. مراد از «مجوس» پیروان دین زرتشت است. اگر آنها از سمت شرق به اورشلیم آمده باشند پس آنها ظاهراً زرتشتیان ایرانی بودهاند. چون در آن زمان امپراطوری روم و ایران هممرز بودند و فلسطین جزو مستعمرات روم بود.
تولد پیامبران عظیم القدری همچون حضرت ابراهیم (ع) و حضرت موسی (ع) به ترتیب توسط کاهنان دربار نمرود و فرعون پیشگویی شده بود. علم پیشگویی از روی ستارگان که به آن «احکام نجوم» میگویند در نزد بابلیها و سپس مصریان متداول بوده است. اما مشخصات آن ستاره که با تولد حضرت عیسی (ع) بر مجوسان نمایان شد به نظر نمیرسد که با «احکام نجوم» تطبیق کند، و نه همچنین با پدیدههای نجومیای که امروزه شناخته شده هستند از قبیل: انواع مختلف ستارگان دنبالهدار، ابَر نو اختر (Super Nova)، شهابسنگ.
از انجیل متّی برمیآید که آن ستاره سه مشخصهی بارز داشته است:
1. در ارتفاع پایین حرکت میکرده است، مانند ارتفاع پرواز یک کبوتر. چون ستاره در بیت لحم در بالای منزلی که عیسای نوزاد در آن بوده توقف کرده و مجوسان بدانجا هدایت شدهاند.
2. آن ستاره، محلّی (منطقهای) بوده، یعنی فقط مجوسان آن را دیدهاند. و به همین جهت است که مردم اورشلیم از سخن مجوسان تعجب کرده و مضطرب شدند. (این ویژگی، بیان دیگری از مشخصهی اول است).
3. ستاره از قوانین حرکتِ ستارگانِ آسمان تبعیت نمیکرده است. زیرا که ابتدا به سمت غرب و سپس به جنوب حرکت نموده است. (بیت لحم در فاصلهی 9 کیلومتریِ جنوب اورشلیم است). توضیحاً اینکه اجرام سماوی در آسمان شب بر اثر چرخش وضعی زمین، همگی از سمت شرق به غرب حرکت میکنند.
با اندکی تأمل به این نتیجه میرسیم که اگر آمدن مجوسان به اورشلیم صحت داشته باشد این ماجرا یک واقعهی نجومی خاص بوده که خداوند آن را برای هدایت کردن مجوسان به اورشلیم و سپس بیت لحم، ایجاد نموده است. اما برای بررسی بهتر واقعه لازم است در خصوص رسالت حضرت عیسی (ع) تأمل کنیم، که آیا رسالت آن حضرت جهانی است؟
رسالت عیسی (ع)
آمدن مجوسها به دیدار عیسای نوزاد میتواند دلیلی باشد که محدودهی رسالت حضرت عیسی (ع) جهانی بوده است. ولی آیا حقیقتاً این پیامبر عظیم القدر بر همهی مردم دنیا مبعوث شده است؟ پاسخ منفی است. زیرا بر اساس آنچه از قرآن مجید و اناجیل اربعهی مسیحی برمیآید، رسالت حضرت عیسی (ع) مختص به قوم بنیاسرائیل بوده است. هیچ کجا نقل نشده که حضرت عیسی (ع) غیر یهودیان را به دین خدا فراخوانده باشد. عیسی (ع) بنا به نص قرآن در دنبالهی رسالت حضرت موسی (ع)، بر قوم یهود مبعوث شده است (بقره/ 88 ـ مائده/ 44 و 46). در اناجیل مسیحی نیز دیده میشود که حضرت عیسی (ع) مردم را به تورات و کتب انبیاء یهود ارجاع میدهد (متّی 5/ 17 ـ 7/ 12 ـ 8/ 4 ـ مرقس 13/ 14 ـ لوقا 4/ 21 ـ 10/ 26 ـ یوحنا 10/ 34 و 35). به همین سبب است که مسیحیان مجبور به قبول تورات و سایر کتب انبیاء یهود هستند.
بنیاسرائیل یعنی برادران یوسف، به جرم مخالفت عمدی با خواست خداوند در سیادت یوسف (ع) و فروختن آن حضرت، به مصر تبعید شدند و پس از قحطی نیز بازنگشتند. حدود چهار صد سال بعد، طبق پیشگویی ابراهیم و یعقوب و یوسف علیهم السلام که در تورات مذکور است (پیدایش 15/ 13 تا 16 ـ 48/ 21 ـ 50/ 24)، خداوند حضرت موسی (ع) را فرستاد تا بنیاسرائیل را به فلسطین بازگرداند. لذا رسالت حضرت موسی (ع) نیز مختص به قوم یهود بود و این حقیقت در قرآن مجید نیز مؤکد است (اعراف/ 105 و 134 ـ طه/ 47 ـ شعراء/ 17). بنا به یک حکم کلی، همهی امتها پیامبر داشتهاند (فاطر/ 24) و این پیامبران به سوی قوم خود رفتهاند، به زبان همان مردم (نگا. یونس/ 74 ـ یوسف/ 109 ـ ابراهیم/ 4).
در قرآن از زبان فرشتهای که بر حضرت مریم (س) پدیدار شد، آمده است: «و او پیامبری است که به سوی بنیاسرائیل میرود» (آلعمران/ 49). این حقیقت، از برخی دیگر از آیات قرآن نیز مستفاد میشود (صف/ 6 و 14 ـ مائده/ 72 ـ زخرف/ 59). در انجیل متّی از زبان حضرت عیسی (ع) منقول است که فرمود: «فرستاده نشدهام مگر به جهت گوسفندان گمشدهی بنیاسرائیل» (متّی 15/ 24). مراد از «گوسفندان گمشده»، عموم مردم یهودی هستند که توسط علما و کاهنان یهود گمراه شدهاند. برخی از محققان معتقدند که هرچند حضرت عیسی (ع) از مُلک یهود خارج نشد ولی به حواریون خود اجازه داد تا انجیل او را در تمام جهان تبلیغ کنند. در حالیکه در انتهای انجیل لوقا آمده است که حضرت عیسی (ع) به حواریون خود سفارش کرد که تا زمان ظهور منجی موعود، در اورشلیم بمانند (لوقا 24/ 49).
فلسطین در زمان حضرت عیسی (ع) به سه استان شمالی، مرکزی و جنوبی تقسیم شده بود که به ترتیب جلیل، سامریه و یهودیه خوانده میشد. حضرت عیسی (ع) طبق متن سه انجیل نخست (متّی، مرقس و لوقا)، فقط در شهرهای استان جلیل موعظه میکرد و فقط یک نوبت به اورشلیم وارد شد که همان وقت، کاهنان او را گرفته و به قتل رساندند (!) حضرت عیسی (ع) در این سه انجیل یک پیامبر جلیلی خوانده میشود و محدودهی رسالت او بخشی از قوم یهود است و نه همهی یهودیان، تا چه رسد به تمام مردم جهان.
ادعای مسیحیان در خصوص رسالت جهانی پیامبرشان به آن دلیل است که ایشان حضرت عیسی (ع) را رسول خاتم معرفی میکنند و از آنجا که در تورات و کتب انبیاء آمده است که «تمام اقوام جهان منتظر آمدن رسول خدا هستند» (پیدایش 49/ 10) و یا «کسانی که در جزیرهها ساکنند شریعت او را انتظار میبرند» (اشعیاء 42/ 4) لذا حکم میکنند که عیسی (ع) همان پیامبر خاتم است. در حالیکه حضرت عیسی (ع) شریعت و فقه نیاورد و مطابق شریعت تورات حکم میکرد. ثانیاً او هرگز چنین ادعایی نکرده است که پیامبر موعود ( ماشیح ) است (برای نمونه نگا. متی 22/ 41 تا 45 ـ 24/ 5). ثالثاً این ادعا را نخستین مرتبه پولس در دمشق مطرح کرد (اعمال 9/ 22) و در شهرهای دیگر هم آن را نشر داد، و این همان بدعت بزرگ اوست. نتیجه میگیریم که محدودهی حضرت عیسی (ع) نیز به مانند حضرت موسی (ع) و سایر انبیاء بنیاسرائیل مختص به قوم یهود بوده است.
نه مجوسان بلکه سه یهودی
با توجه به آنچه که در بخش قبل اثبات شد نتیجه میگیریم که این سه مجوس در واقع سه نفریهودی بودند که در ایران زندگی میکردهاند و خداوند بدین وسیله، آنها را از آمدن پیامبر جدیدی برای قوم یهود خبر داده است. بعد از فتح اورشلیم توسط سپاه بخت النصر در سال 586 قبل از میلاد، تعداد چهل هزار نفر یهودی برای غلامی به بابل برده شدند. نزدیک به پنجاه سال بعد، در سال 538 ق.م. کورش هخامنش بابل را فتح کرد و یهودیان را رخصت داد تا به اورشلیم بازگردند. بنا به نوشتهی یوسیفوس کسانی که از اسارت بابلی بازگشتند 000/42 هزار نفر بودند و اینها تعدادشان کمتر از آنهایی بود که ماندند. لهذا تعداد زیادتری از یهودیان، از بابل به فلسطین بازنگشتند. به نظر میرسد که اینان یهودیان مؤمنی بودهاند که پس از عقوبت خداوند بر این قوم که به دست بخت النصر به وقوع پیوست، خود را از تقدیر قوم یهود خارج کرده و به زندگی عادی خود در میان ایرانیان ادامه دادهاند.
تندیس سه مجوسی در کلیسای جامع استراسبورگ
در خصوص اینکه برخی از یهودیان در ایران ماندند و به همراه سایر اسیران به فلسطین بازنگشتند، میتوان به کتاب استر (از مجموعهی عهد عتیق) رجوع کرد. مُردخای یهودی در دربار خشایارشا در شهر شوش کار میکرد و یهودی بودن خود را کتمان مینمود. او نهایتاً توانست برادرزادهاش استر را به همسری خشایارشا در آورد. خشایارشا نوهی دختری کورش کبیر بود و از 486 تا 465 قبل از میلاد حکمرانی کرد. همچنین در کتاب تاریخ جامع ادیان برخی یهودیانی که در بابل مانده بودند مذکورند (نگا. جان ناس، تاریخ جامع ادیان، انتشارات علمی و فرهنگی، صص. 536 و 537 و 558).
اهداف آمدن مجوس
خداوند پس از قرنها یک رسول عظیمالقدر به نام عیسی بن مریم برای یهودیان مبعوث کرده است و به همین سبب یهودیان موحد را که در ایران زندگی میکردند به آمدن آن پیامبر خبر میکند. لذا ستارهای در ارتفاع پایین بر این یهودیان نمایان میشود و آنها قبل از تعاقب آن، با علم «احکام نجوم» یا سایر معارف دین خود از تولد آخرین پیامبر یهود باخبر میشوند. آنگاه به تعقیب آن میپردازند تا به اورشلیم برسند. پس از باخبر شدن مردم اورشلیم، یهودیان بابلی میفهمند که باید برای دیدار این پیامبر تازه متولد شده به بیت لحم بروند. آنها نهایتاً هدایای خود را به عیسی (ع) تقدیم کرده و از بیراهه به شهر خود بازمیگردند.
یهودیان بابلی (همان مجوسان) با آمدن خود چند هدف را برآورده کردند:
1. نخست خود و سایر یهودیان مقیم بابل و ایران، از تولد آخرین پیامبر بنیاسرائیل آگاه شدند و دانستند که به زودی آخرین پیام خداوند به توسط این پیامبر به یهودیان ابلاغ خواهد شد.
2. مردم اورشلیم و هیرود نیز از تولد حضرت عیسی (ع) باخبر شدند.
3. هدایای یهودیان بابلی برای عیسی (ع) و خانوادهاش مفید بوده است. طبق نقل انجیل متی، آنها سه هدیه تقدیم کردند: کندر، مر و طلا. دو مورد اول، دو صمغ گیاهی هستند و فواید زیادی دارند و از جمله در بهبود سریعتر زن زائو مفیدند. هدیهی طلا نیز احتمالا خرج سفر غیرمترقبهی آنها به مصر شد. زیرا هیرود قصد قتل عیسی (ع) را کرده بود.
آیا واقعهی سه مجوس در قرآن مذکور است؟
به جهت آمدن سه مجوس، لازم است به آیهی 50 از سورهی مؤمنون که بنا به گفتهی اکثر مفسران در خصوص تولد حضرت عیسی (ع) نازل شده است اشاره کنیم:
وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً وَ آوَیْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ * یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیم (مؤمنون/ 50 و 51) و پسر مریم و مادرش را معجزهای ساختیم و آن دو را بر بلند جایى که قرارگاه و آبی روان داشت پناه دادیم * اى رسولان! از طیّبات بخورید و کار نیک کنید، که من به کارهایى که مىکنید آگاهم.
ظن این حقیر آن است که آیهی 51 نیز دربارهی حضرت عیسی (ع) است. اگر اینچنین باشد شاید بتوان استنباط نمود که مراد از «طیّبات» در این آیه، هدایایی است که آن یهودیان موحّد بابلی در هیئت سه مجوس به حضرت عیسی (ع) تقدیم کردهاند.
پاورقی:
1. این کلمه به صورتهای Gaspard, Jasper, Kasper, Kaspar نیز ضبط شده است و محتمل است که اصل فارسی این کلمه، «گنجور» باشد (به نقل از یادداشت فضل الله نیکآئین مترجم این کتاب وزین: عبدالاحد داود، محمد در تورات و انجیل، نشر نو، 1361، ص 139)
بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين
کلمات کلیدی :
جبهه فرهنگی مردمی البرز, هیئت محبین المهدی (عج) منطقه چهارصددستگاه کرج, تشکل مردم نهاد جوانان کرانه نور هدایت, باشگاه فوتسال انصار ولایت
با تشکر روابط عمومی هیئت محبین المهدی (عج)
بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين
کلمات کلیدی :
جبهه فرهنگی مردمی البرز, هیئت محبین المهدی (عج) منطقه چهارصددستگاه کرج, تشکل مردم نهاد جوانان کرانه نور هدایت, باشگاه فوتسال انصار ولایت
فرزنداني لوس و تنبل
داستانك1:
معلمي تعريف مي كرد: فرّاش مدرسه مريض شد . و من به بچه ها گفتم ، بياييم براي كمك به او كلاسمان را تميز كنيم
چند روز بعد از طرف حراست مرا به خاطر اين كار توبيخ كردند
بعد معلوم شد پدر يكي از بچه ها شكايت كرده و گفته : ما ماليات مي دهيم كه بچه هايمان كار نكنند . مگر ما پيامبريم كه غم امت بخوريم؟!!!
داستانك 2:
دانش آموزي به نام محمود؛ وقتی میبیند فراش مدرسه دست تنها باید کلی کلاس را جارو و نظافت کند،تصمیم میگیرد کمکش کند
دیرتر از همه ی همکلاسیاش به خانه مي رود
وقتی دلیل تاخیرش را توضیح ميدهد ، پدرش خوشحال مي شود و او را تشویق مي كند
فكر مي كنيد! آن دانش آموز داستان اول ؛ در بزرگي چه شخصي مي شود
انساني طلبكارِ تنبلِ مرفهِ لوس
اما دانش آموز داستان دوم؛ انساني با احساس مسئولیت ... حس نوعدوستی ... عدم تاثیر پذیری ازهم کلاسیان بی تفاوت ... انساني ايثارگر
همان روحیه ، که با تشویق خانواده در وجود آن دانش آموز نهادینه شد ، او را به میدان خطر و جبهه ها کشاند و بدون توجه به همکلاسیهای بی تفاوت ، درغربت به جبهه رفت
آري آن دانش آموزِ داستانِ دوم ؛ سردار رشيد اسلام شهيد محمود كاوه بود كسي كه در سن 21 سالگي ؛ فرماندهي تيپ ويژه شهدا ؛ يعني مهمترين تيپ سپاه در دوران جنگ را به عهده مي گيرد و در سن 25 سالگي فرمانده ي لشگر مي شود تا جايي كه مقام معظم رهبری درباره این یگان و شهید کاوه فرمودند: تیپ ویژه شهدا که ایشان فرماندهیاش را برعهده داشتند یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب میشد. … او در عملیات گوناگون شرکت داشت و کارآزموده میدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشکر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان، اما برجسته بود. … این جوان (شهید کاوه) جزو عناصر کمنظیری بود که او را در صدد خودسازی یافتم. حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی.
آیا امروز در زندگی نمیتوان رهرو کاوه بود و اهل خودسازي، آيا نمي شود به دیگرانی که بی تفاوتند، نگاه نکرد !؟ و وظیفه را درغربت انجام داد !؟ آیا کاوه فقط الگوی میدان جنگ است ؟! یا الگوی چگونه زیستن هم میتواند باشد ؟!
بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين
کلمات کلیدی :
جبهه فرهنگی مردمی البرز, هیئت محبین المهدی (عج) منطقه چهارصددستگاه کرج, تشکل مردم نهاد جوانان کرانه نور هدایت, باشگاه فوتسال انصار ولایت
مدیر بی کفایت
شهری در کنار پایتخت ایران با مسئولیت های دو روزه اینجا ایران کوچک شهر کرج است
ادامه گردش مالی هیئت کلیک کنید
طبق لینک بالا در مورد بودجه 3.000.000 تومانی که اختصاص داده شده برای هیأت محبین المهدی (عج) و حالا برای صدور چک هیأت مذکور مانع تراشی می کنند.
طبق پیگیری های بعدی در مورد نامه 313003 مورخ 96/02/06 که به دکتر باغستانی در جهت مساعدت مالی زده شده بود و نامه 5 امضاء شورای شهر قبل را به شماره نامه 4/46/96/1845 مورخ 96/04/25 موفق به دریافت نامه شدیم طبق پیگیری های لازم که به شهرداری منطقه 9 کرج ارجا شد بعد از پیگیری های متعدد از شهرداری مذکور در تاریخ 96/11/24 از سوی اعتبارات منطقه نامه فاقد اعتبار خوانده شد که طی نامه ای در مورخ 97/11/25 به شماره 313007 به دفتر آقای سلیم نژاد مسئول کمیسیون فرهنگی شورا شهر زده شد که بعد از ارجا به دفتر ریاست در تاریخ 96/12/03 با دستور آقای دکتر نبیونی ریاست محترم شورای شهر کرج به مشاور حقوقی خود آقای بخشی زاده را پیگیر امور این هیئت کردند و بعد از پیگیری های متعدد و گم شدن برخی اسناد در شورا شهر و پیگیری های مجدد از اتوماسیون هیئت در تاریخ 97/04/16 طی نامه ای به شماره 5/10/5/97/802 (41310) به مهندس احمدی نژاد سرپرست سابق شهرداری کرج در جهت واریز این بودجه نامه نگاری شده است و در تاریخ 97/05/21 به شماره 26706 نامه ای از سوی شهرداری مرکز برای مدیریت منطقه 9 ارسال گردید که بعد از پیگیری های متعدد در مورخ 97/06/20 مدیریت این منطقه از پرداخت این بودجه امتناع کرده و به گفته مدیریت منطقه برای دادن این بودجه نیاز به مصوبه می باشد که بعد از پیگیری های لازم از شورا گفته شده است که باید مدیریت منطقه لایحه را به ما بدهند تا برای مصوب کردن آن به شورای شهر کرج ارجاء دهیم .
حالا ما منتظر مدیریت منطقه جناب آقای حق محمدلو هستیم تا دستورات لازم را ارجا دهند ...
حالا اگر شهرداری به دنبال گرفتن پول از مردم بود در جهت برخی امور اعم از خلافی ساختمان و ماده صد و... آیا انقدر طول می کشید مشکل شهر کرج کجاست که اینگونه امور اداری طول می کشد و بعد از گذشت مدتی دستورات خود را نیز قبول ندارند ؟
آیا مسئولین کرج در روز قیامت پاسخگو مکتب امام حسین (ع) هستند ؟
آیا مسئولین عکس شهدا را می بینند و عکس شهدا عمل می کنند ؟
آیا مسئولین شهری هنوز احساس مسئولیت دارند ؟
آیا مسئولین می توانند جواب خون شهدا را بدهند ؟
و در ادامه مطلب ...
بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين
کلمات کلیدی :
جبهه فرهنگی مردمی البرز, هیئت محبین المهدی (عج) منطقه چهارصددستگاه کرج, تشکل مردم نهاد جوانان کرانه نور هدایت, باشگاه فوتسال انصار ولایت