

آرزو عباسی فرزند شهید «جمشید عباسی» گفت: روزی به مادر گفتم، بابا برای من شده یک قاب عکس که روی دیوارخانهمان آویختهام. مادر در پاسخ همه این حرفها و بیتابیهای من گفت، من منتظرم بابا برگردد، دلم به این خوش است، دلم نمیخواهد پیگیری کنی و خدایی نکرده به این برسیم که پدر شهید شده و دیگر نیست و اینگونه شد که پیگیری را رها کردم.

مادر شهید علیزاده از زبان شهید صفری شهادت پسرش را اینگونه روایت کرد: «چشمهای باز سعید را بستم، رویش را بوسیدم و با او حرف زدم. آرام پیکرش را به عقب کشیدیم. بغلش کردم و صورتش را بوسیدم. هنوز سربند یا زهرا (س) روی پیشانی داشت. شال سیاهی که همیشه دور گردنش بود را باز کردم و روی صورتش کشیدم. چند نفری بالای سرش روضه خواندیم.» ....

نهم بهمن سال ۶۱ بود که فرماندهان جنگ به همراه چند تن از رزمندگان برای شناسایی و برنامه ریزی برای انجام عملیات والفجر مقدماتی عازم فکه شدند. برای شناسایی بهتر به بالای تپه ای رفتند و پس از دقایقی... .
ادامه مطلب ...
